گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوش نویسه گردانی: ḴWŠ خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه واژه معنی خوش پز خوش پز. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (ص مرکب ) خوش لباس . با لباسهای فاخر. مقابل بدپز. (این کلمه از خوش فارسی و پز ۞ فرانسه ساخته شده است ). خوش پی خوش پی . [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) راهوار. خوش رفتار. (یادداشت مؤلف ). خوش قدم . خوش راه : گر بزد مر اسب را آن کینه کیش آن نزد بر ... خوش آب خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) آب شیرین و گوارا. (یادداشت مؤلف ). خوش آب خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگان بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان ، واقع در جنوب باختری میرجاوه با 102 تن سکنه . (از فر... خوش آب خوش آب .[ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در جنوب باختری برازجان کنار راه شوسه ٔ بوشهر به ش... خوش آب خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در شمال باختری فیروزآباد و کنار راه عمومی فرا... خوش دو خوش دو. [ خوَش ْ / خُش ْ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه نیکو دود. || کنایه از مطیع. خوش خط خوش خط. [ خوَش ْ / خُش ْ خ َطط / خ َ ](ص مرکب ) آنکه نیکو نویسد. آنکه خط خوب دارد. || کنایه از جوان مزلف و خوب روی . (از ناظم الاطباء). آنکه... خوش تن خوش تن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (ص مرکب ) خوش بدن . نکوبدن . نیک بدن . نیک تن . خوش اندام : عبهره ؛ زن تنک پوست سخت سپید آگنده گوشت نیکوروی خوش ت... خوش رگ خوش رگ . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (ص مرکب ) به کنایه بدرگ و بداصل . بدجنس . (یادداشت مؤلف ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود