گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوش نویسه گردانی: ḴWŠ خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۳ ثانیه واژه معنی خوش مشربی خوش مشربی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ رَ ] (حامص مرکب ) خوش معاشرتی .خوش نشست و برخاستی . خوش محضری . آداب و رسوم دانی . خوش مسلکی خوش مسلکی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل َ ] (حامص مرکب ) خوب روشی . خوش روشی . خوب رفتاری . خوب کرداری . خوش مژگان خوش مژگان . [ خوَش ْ / خُش ْ م ُ ] (ص مرکب ) کنایه از خوش چشم . آنکه مژگان زیبا و خوب دارد. خوش محاسن خوش محاسن .[ خوَش ْ / خُش ْ م َ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه ریش نکو دارد. آنکه ریش خوب دارد. آنکه ریش او بصورت او می آید. خوش مردان خوش مردان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خواشید بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری ششتمد. کوهستانی و... خوش مطلعی خوش مطلعی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل َ ] (حامص مرکب ) خوش آغازی کلام . حسن مطلع. خوش قریحه خوش قریحه . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ح َ / ح ِ ] (ص مرکب ) باقریحه . مستعد. با قریحه ٔ خوب . بااستعداد. خوش قشلاق خوش قشلاق . [ خوَش ْ / خُش ْ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲبیکی شهرستان سقز. واقع در 63 هزارگزی شمال خاوری سقز و 3هزارگزی جنو... خوش قواره خوش قواره . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوش اندازه . متناسب . (یادداشت مؤلف ). مقابل بدقواره .- جامه ٔ خوش قواره ؛ متناسب .- زمین ... خوش قیافه خوش قیافه . [ خوَش ْ/ خُش ْ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) خوش ترکیب . خوش صورت و بدن . خوش هیکل . نیکودیدار. زیبااندام . مقابل بدقیافه . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۹ ۳۰ ۳۱ ۳۲ ۳۳ صفحه ۳۴ از ۵۲ ۳۵ ۳۶ ۳۷ ۳۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود