اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیرة

نویسه گردانی: ḴYR
خیرة. [ خ َ رَ ](اِخ ) بنت عبدالرحمن . از رواة است . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خیره نگاه . [ رَ / رِ ن ِ ](ص مرکب ) دقیق نگاه . عمیق نگاه . (یادداشت مؤلف ).- خیره نگاه کردن ؛ دقیق شدن . (یادداشت مؤلف ).
خیره نگر. [ رَ / رِ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) بدنگر. دقیق نگر. نظرزن . (یادداشت مؤلف ) : گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت بر می بر فلک خیره نگ...
خیره کشتن . [ رَ / رِ ک ُ ت َ ] (مص مرکب )از روی ظلم و بیرحمی کشتن . || کشتنی که از نهایت ایذاء حاصل آید. کشتنی که با نهایت آزار مقتول ...
خیره کشی . [ رَ / رِ ک ُ ] (حامص مرکب ) بی جهت و از روی ظلم وستم کشی . بی دلیل کشی . عمل و حالت خیره کش . ضعیف کشی . بی گناه کشی : جهان ب...
خیره گشتن . [ رَ / رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متعجب شدن . تعجب کردن . بشگفت آمدن . بحیرت آمدن از فرط تعجب . حیران شدن از نهایت شگفتی : بینداخت...
خیره گفتن . [ رَ / رِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . گزافه گویی کردن . گزاف گفتن . نابهنجار سخن گفتن : نرفتی جز بغفلت روزگارش نبد جز خیره...
خیره گوش . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آشفته دماغ . || عاشق . (آنندراج ).
خیره گون . [ رَ / رِ ] (ص مرکب )حیرت زده . حیران . متحیر. بهت زده . مبهوت : چو بشنید از آن خواب شد خیره گون شدش دانش خویش را تیره گون .فردوسی...
خیره مسجد. [ رِ م َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در یک هزارگزی شمال باختری بستان آباد و 5 هزا...
خیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن . حیران و سرگردان کردن : بدیدند پرخون تن شاه راکجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی .صلصل ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.