اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیض

نویسه گردانی: ḴYḌ
خیض . [ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) ساخته شده از آهن اعم از نرم و سخت .
- سیف خیض ؛ شمشیر از آهن اعم از آهن نرم و یا آهن سخت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
گنجه خیز. [ گ َ ج َ / ج ِ ] (ن مف مرکب ) برخاسته از گنجه . که در گنجه نشو و نما یافته : چون فروزنده شد به عکس و عیارنقد این گنجه خیز رومی کا...
گندم خیز. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) جایی که زمینش گندم دهد. زمینی که محصول گندم آن فراوان بود.
عشوه خیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ](نف مرکب ) عشوه خیزنده . فریب ده . پرفریب : عیب جز این نیستمان که ما نه چو ایشان بدکنش و عشوه خیز و زشت مقالیم .ناص...
شعله خیز. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) زبانه دار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شعله ور شود.
فتنه خیز. [ ف ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آشوبگر. فتنه جو. فتنه انگیز : بر سر راه او نشانیده ست جلوه ٔ قدّ فتنه خیز مرا.ظهوری (از آنندراج ).
گران خیز. [ گ ِ ] (نف مرکب ) به معنی گران پای . (آنندراج ). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده : اگرچه شیرپیکر بود پرویزملک بود و ملک باشد گر...
سپاه خیز. [ س ِ] (نف مرکب ) سپاه خیزنده . لشکرخیز. آنجا که لشکریان فراوان از آن خیزد: خراسان مملکتی سپاه خیز است . آذربایجان سپاه خیز است . |...
خیز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیز برداشتن . به تندی جهیدن و بلند شدن : از آن گرمی ز شه پرهیز کردی ز پیش شه بتندی خیز کردی . نظامی .روشنی...
دانش خیز. [ ن ِ ] (نف مرکب ) علم خیز. سرزمین دانش .که از آن دانش برخیزد: یونان مملکتی دانش خیز بود.
زمین خیز. [ زَ ] (اِ مرکب ، نف مرکب ) حاصل و محصول زمین . (ناظم الاطباء). محصول : زمین خیز هر ۞ کشور از دهر چیست به هر کشور از پیشه ها بهر چیس...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.