اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دثط

نویسه گردانی: DṮṬ
دثط. [ دَ ] (ع مص ) شکافتن زخم را پس روان گشتن چیزی که در آن بود. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
دست ساز. [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست ساخته . چیزی که به دست ساخته باشند. (آنندراج ). ساخته ٔ دست : بر مائده ای که دست ساز فلک است یا بی نمک است...
دست سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دست ساینده . || نکته گیر : قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نسایم .نظامی .
دست سنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) دستاسنگ . (جهانگیری ).فلاخن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دستاسنگ شود.
دست زده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به چنگ گرفته . || فتح شده . || بیخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به دست زدن شود. || ربوده شده . ...
دست شفا. [ دَ ش ِ ] (ص مرکب ) حکیم حاذق . (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نسخه ٔ طبیب و دستور طبیب . (ناظم الاطباء).
دست شور. [ دَ ] (نف مرکب ) دست شوی . (یادداشت مرحوم دهخدا): آفتابه ٔ دست شور؛ آفتابه که با آن دست شویند.
دست شوی . [ دَ ] (نف مرکب ) دست شوینده . شوینده ٔ دست . کسی که دست را می شوید. (ناظم الاطباء). || (اِمص مرکب ) دست شوئی . تغسیل ید : بدو گفت ...
دست زیگ . [ دَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح معماری ) گونیا. (ناظم الاطباء).
دست ریز. [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست ریخته . که با دست ریخته اند و طبیعی نیست : تپه های دست ریز خاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دست ریس . [ دَ ] (ن مف مرکب ) ریسمان و رشته ٔ با دست ریسیده شده . (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ . (یادداشت م...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۴۳ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.