اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دثط

نویسه گردانی: DṮṬ
دثط. [ دَ ] (ع مص ) شکافتن زخم را پس روان گشتن چیزی که در آن بود. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۹ ثانیه
دست . [ دَ] (اِ) ۞ از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو ...
دست . [ دَ ] (اِ) دیگ مسین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) لغت فارسی داخل در زبان عرب است . رجوع به دست در معانی مختلف شود. معرب است . (منتهی الارب ). جامه . (منتهی الارب ...
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دشت فارسی . دشت . (دهار)(منتهی الارب ). صحراء.. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب شین را به سین تعریب ک...
در پارسی واژه ی 'دست' در ساختار عباراتی یا اصطلاحاتی بکار رفته که با مفهوم همت عالی و توانمندی استادانه گره می خورده ، مانند: دست بکار شدن، دست آورد، ...
به دست؛ در دست. (ناظم الاطباء). در یَد. در تصرف. در اختیار. - || در حال در دست داشتن چیزی و آمادگی بکار بردن آن چون: باطوم (باتن) به دست، تسبیح به دست...
به معنی دست و کم جدا جدا
کج دست . [ ک َ دَ ](ص مرکب ) آنکه دست کج دارد. که انحنا و غیر استقامتی در دست وی بود. || دزد و کسی که در هر جا هر چه بیند بردارد. (ناظم ...
هم دست . [ هََ دَ ](ص مرکب ) همدست . شریک و رفیق . (برهان ) : نه ز همدستان ماننده به همدستی نه ز همکاران ماننده بدو یک تن . فرخی .دل سرد کن...
دستِ خر کوتاه. چون بخواهند کَسِ بیقدری را از کاری بازدارند این را گویند. (منبع: امثال و حکم، علی اکبر دهخدا). رجوع شود به خر.
« قبلی صفحه ۱ از ۴۳ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.