دح
نویسه گردانی:
DḤ
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). || دح الطعام بطنه ؛ ملأه حتی یسترسل الی اسفل . (از اقرب الموارد). || دح فی الثری بیتاً؛ وسعه . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ده نو. [ دِه ْ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان . واقع در 15هزارگزی باختر کنگاور. سکنه ٔ آن 296 تن آب آن...
ده گل . [ دِه ْ گ ُ ] (اِخ ) مرکز دهستان میاندربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 47هزارگزی شمال باختری کرمانشاه . سکنه ٔ آن 200 تن ....
ده گپ . [ دِه ْ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . واقع در 40هزارگزی جنوب خاوری فهلیان . سکنه ٔ ...
ده گچی . [ دِه ْ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 9هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان...
ده گر. [ دِه ْ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دهقان . (ناظم الاطباء). به معنی باشنده ٔ ده است . (از آنندراج ). و رجوع به دهقان شود.
ده مه . [ دِه ْ م ِه ْ ] (اِ مرکب ) بزرگ ده . صاحب ده . رئیس ده . کدخدا. دهخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ).
ده سد. [ دِه ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقعدر 64هزارگزی جنوب کمجان . دارای 576 تن سکنه است . آب آن...
ده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری فسا. سکنه ٔ آن 205 تن . آب آن از...
ده آیت . [ دَه ْ ی َ ] (اِ مرکب ) دایره ٔخرد که در قدیم در قرآنها به هر ده آیت نشانه ای از طلا و غیره می کردند و حالا بر هر آیت می سازند. (از ...
ده آقا. [دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه که نام قدیمی آن پوانک است . آب آن از قنات . سکنه ٔ آن 139 تن می باشد. در یکهزا...