دح
نویسه گردانی:
DḤ
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). || دح الطعام بطنه ؛ ملأه حتی یسترسل الی اسفل . (از اقرب الموارد). || دح فی الثری بیتاً؛ وسعه . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
ده سرخ . [ دِه ْ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چولائی خانه بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 35هزارگزی شمال خاوری مشهد دارای 550 تن سکنه ا...
ده سرخ . [ دِه ْ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. واقع در 53هزارگزی شمال فریمان . دارای 847 تن سکنه است . ...
ده سرخ . [ دِه ْ س ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان . واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری فلاورجان متصل به شوسه ٔ م...
ده سرد. [ دِه ْ س َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان . جمعیت آن در حدود یک هزار تن و محدود است از طرف شمال به دهستان دش...
ده ریش . [ دَه ْ ] (ص مرکب ) کسی که دارای ریش انبوه و هنگفت و بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). لحیه ٔ انبوه و گنده . (آنندراج ).
ده رود. [ دَه ْ ] (اِ مرکب )(اصطلاح موسیقی ) سازی است که باربد می نواخته و ده زه و وتر داشته است . (گنجینه ٔ گنجوی ص 68) : حدیث باربدبا ساز ...
ده رود. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردانگه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 317 تن سکنه است . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرا...
ده رود. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 49هزارگزی جنوب فیروزآباد. سکنه ٔآن 284...
ده زبان . [ دَه ْ زَ ] (ص مرکب ) که به ده زبان سخن گوید. || کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون . مقابل یک دل و یک زبان :...
ده رحیم . [ دِه ْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 17هزارگزی باختر الشتر. دارای 360تن سکنه است . ...