دح
نویسه گردانی:
DḤ
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). || دح الطعام بطنه ؛ ملأه حتی یسترسل الی اسفل . (از اقرب الموارد). || دح فی الثری بیتاً؛ وسعه . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۰ ثانیه
ده حاجی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در 9هزارگزی جنوب نیشابور. دارای 105 تن سکنه است . آب آ...
ده حاجی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد. واقع در 32هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 313 سکنه است . آب آن از قنات ...
ده چال . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کمیجان . دارای 708 تن سکنه اس...
ده چند. [ دَه ْ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ده مقابل و ده برابر و ده دفعه بیشتر. (ناظم الاطباء).
ده پنج . [ دَه ْپ َ ] (اِ مرکب ) نصف یک قسمت از پنج قسمت . || (ص مرکب ) زرپست و قلب و ناسره . (ناظم الاطباء). زرقلب و بد. (لغت محلی شوشت...
ده پهن . [ دِه ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از...
ده پیر. [ دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از...
ده پیر. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززو ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری الیگودرز، دارای 199 تن سکنه...
ده پیر. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوند نور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. واقع در 34هزارگزی شمال خاوری شاه آباد. سکنه ٔ آن 135 تن . ...
ده تاس . [ دَه ْ ] (اِ مرکب ) کفش چوبی . (ناظم الاطباء).