دراز
نویسه گردانی:
DRʼZ
دراز. [ دِ ] (اِخ ) بزرگترین جزایر دریای فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب بندرعباس ، به مسافت پنج فرسخ کمتر است . درازای آن از قریه ٔ قشم تا قریه ٔ باسعیدو، از بیست ویک فرسخ بیشتر، پهنای آن در بعضی جاها نزدیک به هفت فرسخ باشد. کشت و زرع و نخلستان این جزیره ، دیمی است . گذران اهالی آن از آب انبارهای بارانی است . قلیل زراعتی از آب چاه دارند. چند قلعه ٔ شاه عباسی و قریه در این جزیره افتاده است ، مانند: قریه ٔ باسعیدو، بند حاجی علی ، پی پشت و تول ، تولا، درکو، درکهان ، دیرستان ، رام کان ، زیرنگ ، زینبی ، سوزا، سهیلی ، قشم ، گربه دان ، کنار سیاه ، کوردان ، کورسیاه ، گیسو وگوی ، لافت ، ماه فون و هکر. (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
چاه دراز. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 25 هزارگزی شمال خاوری شوسف و 5 هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی...
چاه دراز. [ دِ ](اِخ ) دهی است از دهستان لادیز بخش میر جاوه شهرستان زاهدان که در 37 هزارگزی باختر راه فرعی میر جاوه به خاش واقع شده . کو...
دراز کردن .[ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امتداد دادن . ممتد کردن . طویل ساختن . (ناظم الاطباء). طول دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بسمت بالا کشیدن . ...
دراز خفتن . [ دِ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) دراز کشیدن . به پشت خفتن . استلقاء. اِجلعباب . (منتهی الارب ).
دراز گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دراز گردیدن . دراز شدن . ارتفاع یافتن .طولانی شدن بسمت بالا. || طول یافتن بسمت پایین . طولانی شدن چو...
روده دراز. [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کسی که در تحریر و تقریر تطویل بلاطائل کند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). پرگوی . پرحرف . بسیارگوی . درازنف...
طویل دراز. [ طَ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر در 30 هزارگزی جنوب خورموج و دامنه ٔ خاوری کوه مند. جلگه و معتدل ...
زبان دراز. [ زَ دِ ] (ص مرکب )جسور و بی ادب در تکلم . (فرهنگ نظام ). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). بدزبان و کسی که به بدی ...
گردن دراز. [ گ َ دَ دِ ] (ص مرکب )کسی که گردن او بلند و دراز باشد. اَجیَد. || کنایه از شتر است : خاله ٔ گردن دراز آمده است ؛ منظور شتر است . ر...
دور و دراز. [ رُ دِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) طولانی . بسیار دور. سخت طولانی . طویل . (یادداشت مؤلف ): متی . متو؛ دور و دراز سیر کردن .(منتهی الارب )....