دراز
نویسه گردانی:
DRʼZ
دراز. [ دِ ] (اِخ ) بزرگترین جزایر دریای فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب بندرعباس ، به مسافت پنج فرسخ کمتر است . درازای آن از قریه ٔ قشم تا قریه ٔ باسعیدو، از بیست ویک فرسخ بیشتر، پهنای آن در بعضی جاها نزدیک به هفت فرسخ باشد. کشت و زرع و نخلستان این جزیره ، دیمی است . گذران اهالی آن از آب انبارهای بارانی است . قلیل زراعتی از آب چاه دارند. چند قلعه ٔ شاه عباسی و قریه در این جزیره افتاده است ، مانند: قریه ٔ باسعیدو، بند حاجی علی ، پی پشت و تول ، تولا، درکو، درکهان ، دیرستان ، رام کان ، زیرنگ ، زینبی ، سوزا، سهیلی ، قشم ، گربه دان ، کنار سیاه ، کوردان ، کورسیاه ، گیسو وگوی ، لافت ، ماه فون و هکر. (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) ۞ طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عم...
دراز. [ ] (اِخ ) قریه ای است به بحرین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دم دراز. [ دُ دِ ] (ص مرکب ) هر حیوانی که دم آن دراز و طویل باشد. (ناظم الاطباء). دارای دم طویل . درازدم . || مار (عامه گمان برند که اگر ...
دم دراز. [ دُدِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. با 1153 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از...
له دراز. [ ل َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دزکرد بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 70هزارگزی باختر اقلید و 23هزارگزی جنوب راه فرعی ...
خنجر ، تیغ و خارهای بلند و بُران
مثال :
شبِ فراق نخواهم ، دواجِ دیبا را
که شب دراز بُوَد خوابگاه ، تنها را
سعدی
زلفش به کشی شب دراز اندازد
و...
ریش دراز. [ دِ ] (ص مرکب ). دراز ریش. آنکه ریش بلند دارد. صاحب ریش دراز و بلند.
نفس دراز. [ ن َ ف َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از درازنفس و پرگوی . (از آنندراج ) (برهان قاطع). پرگوی . پرحرف . (ناظم الاطباء).
در دزفول به زبانی که در دهان است زون می گویند و هر کس بلبل زبانی کند برای کسی به آن زون دراز گویند .
لنگ دراز. [ ل ِ دِ ] (ص مرکب ) دارای پای دراز و بیشتر به طنز مردم طویل القامه را گویند.