دراز
نویسه گردانی:
DRʼZ
دراز. [ دِ ] (اِخ ) بزرگترین جزایر دریای فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب بندرعباس ، به مسافت پنج فرسخ کمتر است . درازای آن از قریه ٔ قشم تا قریه ٔ باسعیدو، از بیست ویک فرسخ بیشتر، پهنای آن در بعضی جاها نزدیک به هفت فرسخ باشد. کشت و زرع و نخلستان این جزیره ، دیمی است . گذران اهالی آن از آب انبارهای بارانی است . قلیل زراعتی از آب چاه دارند. چند قلعه ٔ شاه عباسی و قریه در این جزیره افتاده است ، مانند: قریه ٔ باسعیدو، بند حاجی علی ، پی پشت و تول ، تولا، درکو، درکهان ، دیرستان ، رام کان ، زیرنگ ، زینبی ، سوزا، سهیلی ، قشم ، گربه دان ، کنار سیاه ، کوردان ، کورسیاه ، گیسو وگوی ، لافت ، ماه فون و هکر. (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
روده ٔ دراز. [ دَ / دِ ی ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ایلاووس ۞ . (لغات فرهنگستان ). رجوع به روده و ایلاووس شود.
پهن و دراز. [ پ َ ن ُ دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) عریض و طویل . باعرض و طول . دارای پهنا و درازا : یکی خانه دیدند پهن و درازبرآورده بالای ا...
دراز بالیدن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) بسیار طولانی شدن شاخ درخت و گیاه : بسبب آنکه نبات او [ لبلاب ] دراز ببالد او را حبل المساکین نیز گویند....
اشکفت دراز. [اِ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 26هزارگزی خاور فهلیان و 4هزارگزی خاور شوس...
دراز گردیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن و طولانی شدن . ارتفاع یافتن . بسمت بالا قد کشیدن : تَعَقﱡر؛ دراز گردیدن گیاه . سَمق ؛ دراز گردید...
دراز گزاردن . [ دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) طول دادن گفتار یا تعبیری .- دراز گزاردن نماز ؛ طول دادن آن : کلید در دوزخست آن نمازکه در چشم مردم ...
دراز کشانیدن . [ دِ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اطاله . (یادداشت مرحوم دهخدا).
برآفتاب دراز. [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قسمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد است که 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
خر دراز بستن . [خ َ دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از عرض تجمل و شأن کردن و به بی غمی و به فراغ بال گذراندن : وحشی بس است چند توان بست ...
دراز گردانیدن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن . طولانی ساختن . مطول کردن . اًطوال .- دراز گردانیدن زندگانی ؛ عمر طولانی دادن : ابوجعفر ا...