درد
نویسه گردانی:
DRD
درد. [ دَ ] (اِخ ) تخلص خواجه میر ابن خواجه محمدناصر (1133 - 1199 هَ . ق .). صوفی و از بزرگترین شعرا و از ارکان ادب اردو متولد دهلی ،از اعقاب خواجه بهاءالدین مؤسس فرقه ٔ نقشبندیه بود. وی در آغاز مانند پدر در نظام خدمت میکرد، ولی در 20سالگی از امور دنیوی دست برداشت و به گوشه گیری و ریاضت پرداخت . در 1172 هَ . ق . بجای پدر ریاست محلی چشتیه و نقشبندیه را بدست گرفت و یگانه شاعر اردو بودکه در لشکرکشی نادر به هند و در تاخت و تاز (1175 هَ . ق .) احمدشاه درانی در دهلی ماند. نخستین اثر وی اسرار الصلاة است که آنرا در 15سالگی نوشت . آثار دیگرش علاوه بر دیوان شعر اردو و دیوان کوچکی از اشعار فارسی ، عبارتند از مجموعه ٔ رباعیات موسوم به رساله ٔ واردات (1166 - 1172 هَ . ق .)، و حاشیه ٔ مفصل وی بر آن بنام علم الکتاب ، ناله ٔ درد، آه سرد، درد دل ، شمع محفل ، حرمت غناء و غیره . (از دائرةالمعارف فارسی ).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خوی درد. [ خ ِ دَ ] (اِ مرکب ) بیماری در انگشتان که بتازی داحس گویند. (ناظم الاطباء). نام مرضی است و آن چنان باشد که اطراف انگشت پخته ش...
اهل درد. [ اَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دردمند. || آنکه بحال دیگران دلسوز باشد. واقف بر سوز و ریش دیگران .
درد آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) قرین درد و الم شدن .- امثال : مگر زبانت درد می آید ؛ چرا از گفتن چیزی که ترا زیان ندارد امتناع ورزی . (...
صاحب درد. [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده . آنکه دردی دارد : گر بود در ماتمی صد نوحه گرآه صاحب درد را باشد اثر. عطار. || آنکه جذبه و شو...
کوره درد. [ رَ / رِ دَ ] (اِ مرکب ) دردی که جای آن و حد آن معلوم صاحب درد نباشد و نتواند از آن عبارت کرد. درد گنگ . (یادداشت به خط مرحوم ده...
درد کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن . (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن . دردمند و آزرده از درد...
درد چیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) درد برچیدن . کنایه از تیمار و بیمارداری و درد دیگری بر خود گرفتن . (آنندراج ). پیشینیان عقیده داشته اند که اگر ...
درد دادن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) درد رساندن . قرین درد ساختن : چون مرا دردی دهد زنجیر عنبربار یارلعل شکربار او آن درد را درمان کند.امیرمعزی (از...
درد داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) احساس درد و رنج کردن . || حس داشتن . (ناظم الاطباء). || صاحب درد بودن . آشنا به رنجهای نهان بودن .- بدرد...
درد خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن درد. تحمل درد : یکی را همه ساله رنج است و دردپشیمانی و درد بایدش ْ خورد. فردوسی .تا وصل ت...