اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

درع

نویسه گردانی: DRʽ
درع . [ دَ ] (ع مص ) پوست کشیدن گوسپند را از جانب گردن . (از منتهی الارب ). سلاخی کردن گوسفند از طرف گردن . (از اقرب الموارد). از جانب گردن باز کردن پوست گوسفند. || جدا کردن گردن و یا دست را از بند بدون شکستن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوردن بعض زرع را. (از منتهی الارب ). خورده شدن قسمتی از زرع و کشت ، و فعل آن مجهول بکار رود. || خورده شدن هر چیزی که در نزدیکی آب باشد، و فعل آن مجهول بکار رود. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
درا. [ دَ ] (اِ) درای . (غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است ). زنگ . جلجل . زنگله . ژنگله . زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند.زنگ...
درا. [ دَ ] (نف مرخم ) مخفف دراینده . و آن بیشتر به صورت ترکیب آید، چنانکه : خام درا.هرزه درا. یافه درا. یاوه درا. رجوع به دراینده شود.
درا. [ دَ ] (فعل امر) امر به داخل شدن . (برهان ). فرمان بدرون آمدن . درآ.
درا. [ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی . (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).
درا. [ دُ] (هندی ، اِ) در هند قدیم نامی که به اول اسم ماه سیزدهم آنگاه که سال بر اثر زیادتی سال شمسی بر قمری فزونی یابد، الحاق کنند ت...
درا. [ دَرْ را / دِرْ را ] (نف ) درنده . که درد. درا دوزا. راتق و فاتق . رجوع به درا دوزا، و درا و دوزا شود.
دراء.[ دَ رَءْ ] (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بیهوده سرا - سراینده ای که معلوم نیست چه می سراید چون کسی حرفش را نمی فهمد. (و مرا هرزه درا... نیما یوشیج)
قلعه درا. [ ق َ ع َ دُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قنقری پائین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده ، واقع در 33 هزارگزی جنوب باختر سوری...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.