اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دست

نویسه گردانی: DST
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) لغت فارسی داخل در زبان عرب است . رجوع به دست در معانی مختلف شود. معرب است . (منتهی الارب ). جامه . (منتهی الارب ). لباس . (اقرب الموارد). || کاغد. (منتهی الارب ). ورق . (اقرب الموارد). || خانه . (منتهی الارب ). || مسند ملوک و جز آن . (منتهی الارب ). ج ،دُسوت . (اقرب الموارد) (دهار) (مهذب الاسماء). شیخ عبدالرحمان کویتی در هجو مفتی بغداد گوید :
تصدر الدست منفوخاً من التیه
بوﱡ ولکنه من غیر تشبیه .
|| حیله و خدعه . (اقرب الموارد). || صدر و قسمت بالای خانه . (از اقرب الموارد). صدر. (دهار) (نصاب ). || مجلس . (اقرب الموارد). || وسادة. (اقرب الموارد). چاربالش . (مهذب الاسماء). چهاربالش . (دهار). حریری اغلب این معانی را درعبارتی گرد آورده و گفته است : نشدتک اﷲ ألست الذی أعاره الدست (یعنی جامه ) فقلت لا والذی أحلک فی هذاالدست (یعنی صدر مجلس ) ما أنا بصاحب ذلک الدست (یعنی جامه ) بل أنت الذی تم ّ علیه الدست (یعنی حیله و خدعه ). (از اقرب الموارد). || آنکه در شطرنج پیروز شده و بازی را برده است ، گویند «الدست لی » و «الدست علی » و آن فارسی است . (از اقرب الموارد).
- حسن الدست ؛ شطرنج باز ماهر و حاذق . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
دست کوفتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) ضربت زدن به دست . || کوبیدن دستها به یکدیگر. بهم زدن دو کف دست تا آوا برآید : گر باد خیزد ای عجب از د...
دست شیره ای . [ دَ رَ / رِ ] (ص نسبی ) دست کج . ناخنکی . ناخنک زن . که دستش چسب دارد. از هرچه بیند نهانی پاره ای برگیرد: دست شیره ای بودن ؛ دس...
دست سائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب )دست ساییدن . رجوع به دست ساییدن در ردیف خود شود.
دست خائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست خاییدن . گزیدن دست به دندان . رجوع به دست خاییدن شود.
باد پس دست . [ دِ پ َ س ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بادی که از سوی قُبُل آید و بتازیش دبور خوانند و در صراح اللغه ترجمه ٔ دبور باد پس پش...
حسن چپ دست . [ ح َ س َ ن ِ چ َ دَ ] (اِخ ) شاعر فارسی زبان است . (ذریعه ج 9 ص 241، از تذکره ٔ روز روشن ).
بخشنده
ناپدید شدن، مفقود شدن، گم شدن، از میان رفتن
دست اندرکار /dast[']andarkār/ معنی ۱. کسی که در کاری یا امری مداخله داشته باشد. ۲. آن‌که بر سر شغل یا کاری باشد. فرهنگ فارسی عمید
دست نخوردگی . [ دَ ن َ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دست نخورده . سلامت . || بکری .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.