اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعر

نویسه گردانی: DʽR
دعر. [ دُ ع َ ] (ع ص ) عود دعر؛ عود ردی بسیاردود. (منتهی الارب ). عود که دود کند و آتش نگیرد. (از اقرب الموارد). || زند دعر؛ آتشزنه که بارها برای آتش زدن از آن استفاده کرده باشند در نتیجه سر آن سوخته باشد و دیگر آتش ندهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || شخص خائن که یاران خود را عیب کند، و گویند شخصی که در او خیر نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
تب دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). محموم . مبتلا به تب : به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت توچو شمع در نظر...
تن دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) بزرگ جثه . تناور.فربه . کلان . درشت . بزرگ جسم : عطاط؛ مرد دلاور و تن دار.امح ؛ فربه تن دار. درعث ؛ کلانسال تن دار. کبر ...
ته دار. [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند. رجوع به داغداغان شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ته دار. [ ت َه ْ ] (نف مرکب ) پایه دار، مانند جام و جز آن . || کم عمق . (ناظم الاطباء). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود.
دق دار. [ دِ] (نف مرکب ) دق دارنده . مسلول . تب لازمی . || رنجور و دلازار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.
سگ دار. [ س َ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) دارنده ٔ سگ . سگبان : چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی . نظامی .سخایی که اگر مز...
سم دار. [ س َ ] (نف مرکب ) زهردار. (آنندراج ). زهردار و سامه و هر چیز که در آن زهر بود و حیوانی که دارای زهرباشد، مانند: عقرب و مار و جز آن . ...
سم دار. [ س ُ ] (نف مرکب ) حیواناتی که دارای سم باشند. ذوالحافر و چارپایانی که دارای سم باشند مانند اسب و استر و جز آن . (از ناظم الاطباء).
شک دار. [ ش َ ] (نف مرکب ) شک دارنده . دارای تردید: انسان (یا شخص ) چرا روزه ٔ شک دار بگیرد؟ (یادداشت مؤلف ).
غم دار. [ غ َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ غم . حزین . انده دار : جز در غم تو قدم نداریم غم دار توییم و غم نداریم .نظامی .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴۵ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.