اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دوست

نویسه گردانی: DWST
دوست . (اِخ ) نهمین از خانان اوزبک خیوه . از حدود 953 تا 965 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
کتاب دوست . [ ک ِ ] (ص مرکب ) دوستدار کتاب . آنکه به کتاب علاقه دارد. که کتاب را دوست دارد. کتاب باز.
دوست شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفیق شدن . یار گشتن . همدل شدن . مهربان شدن با کسی . (از یادداشت مؤلف ). ولایة. (تاج المصادر بیهقی ) : بنشان...
دوست نمای .[ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (نف مرکب ) دوست نما. که خود را دوست نشان دهد. که تظاهر به دوستی کند. (از یادداشت مؤلف ). نماید که دوست است ...
دوست نواز. [ ن َ ] (نف مرکب ) دوست نوازنده . که نوازش دوست کند. آن که دوست پرورد. دوست پرست . که دوست نواخت از او یابد : امیر دوست نواز و ام...
دوست نوازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) کیفیت و حالت دوست نواز. نواخت و مهربانی نسبت به دوستان . دوست پروری : بس کس که به مال تو کند دوست نوازی...
جانان دوست . (ص مرکب ، اِ مرکب ) معشوقه دوست . دوست دار محبوب : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی .
دوست داشته . [ ت َ / ت ِ ](ن مف مرکب ) معشوق . (منتهی الارب ). محبوب . (دهار). دلپذیر و مطبوع . (یادداشت مؤلف )[ : از غذاها وداروها ] آنچه گرمی...
عمارت دوست . [ ع َ / ع ِ رَ ] (ص مرکب ) دوستدار آبادانی . دلبسته به بناها و آبادانیها. دوستدار ساختن عمارت : و عمارت دوست بودو عادل [ کیقباد ]...
فاحشه دوست . [ ح ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) مرد زناکار. روسپی باره . (ناظم الاطباء).
فرهنگ دوست . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) دانش دوست . فرهنگ دان . دوستار خرد و دانش : شنیدم ز دانای فرهنگ دوست که زی هر کس آیین شهرش نکوست .اسدی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۰ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.