دهن . [ دُ ] (ع اِ) روغن . ج ، دِهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص
49). روغن خواه از نباتات و خواه از حیوانات و حبوبات باشد. (غیاث ). این کلمه از عربی به یونانی رفته نه برعکس . (از نشوءاللغة صص
78 -
75). به عرف اطبا چربی است که از اشیاء و به طرق مخصوصه حاصل شود و روغن حبوب و آنچه از گلها و شکوفه ها و غیر آن گیرند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )
: برخاک او ز مشک شب و دهن آفتاب
دست زمانه غالیه سای اندر آمده .
خاقانی .
-
دهن عسلی (یا دهن العسلی ) ؛ اومالی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ). عسل داود. دهن شجرة تدمریه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
دهن مصری ؛ روغن بلسان را گویند. (آنندراج ) (از غیاث )
: بلی ناقد مشک یا دهن مصری
بجز سیر یا گندنایی نیابی .
خاقانی .
|| به اصطلاح اکسیریان زیبق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جیوه . رجوع به زیبق و جیوه شود.