اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دین

نویسه گردانی: DYN
دین . [ دَ ] (ع اِ) وام که ادای آن را مدت معینی باشد یا عام است و آنکه ادایش را مدت معینی نباشد قرض نامند. (از لسان العرب ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اما متعارف در زمان ما، وام مؤجل ربوی است و قرض وام مؤجل بدون رباء است . (از اقرب الموارد). از نظر حقوقی تعهدی که شخص (مدیون ) به شخص دیگر (دائن ) دارد و آن ممکن است انجام خدمت ، پرداخت وجه ، یا تحویل کالایی باشد و اگر مدیون از انجام تعهد امتناع نماید دادگاه به تقاضای دائن حکم پرداخت تعهد یا جبران خسارت را از اموال مدیون صادر خواهد کرد. در نزد ملل قدیم مسأله ٔ عدم توانائی پرداخت دین با بردگی ارتباط داشت و در بسیاری موارد، مدیون یا بدهکار و خانواده اش را برای خدمت اجباری به دائن یا طلبکار میسپردند. در روم قدیم ، دراوایل بدهکار عاجز از ادای دین و پیش از فروختن او به بردگی مدت شصت روز به دائن میسپردند و در این مدت وی حق داشت هر رفتاری که بخواهد با او بکند با اولین شورش (494ق .م .) مردم روم این ترتیب تا حدی تعدیل شد. در فلسطین هر پنجاه سال یکبار (به یادبود سال تصرف کنعان ) بدهکاران یهود از دیون خود آزاد میشدند امروز بازداشت مدیون مجاز است ولی قوانین اغلب کشورها افلاس و اعسار بدهکار را موجب رهایی وی از بازداشت دانسته اند. (دائرة المعارف فارسی ). و در ایران نیز اخیراً این دستور بموقع اجرا درآمده است . || در اصطلاح فقها (شرعی ) مالی را گویند که از طریق عقد یا استهلاک یا قرض بر ذمه ٔ کسی واجب شده باشد. و نیز بر مثلی مقابل عین بکار رود. در تعریف اجاره نیز کلمه ٔ دین بکار رود. در تعریف اجاره نیز کلمه ٔ دین بدین معنی اراده شده است . دین حقیقة وصفی است در ذمه که عبارت است از اشتغال ذمه کسی بمالی واجب بسببی از اسباب و دین بر مال واجب مجازاً اطلاق میشود زیرا که دین مآلاً بسوی مال بازگشت کند سپس دین به اعتبار سقوط وعدم سقوط آن بر دو گونه است اول دین صحیح و آن دین ثابت و لازمی است که از ذمه ٔ شخص ساقط نمیشود مگر به اداء آن یا ابراء مانند قرض ، مهرزن ، دین استهلاک و امثال آن ؛ دوم دین غیرصحیح و آن دینی است که سقوطش از ذمه ٔ شخص به اداء یا ابراء نباشد بلکه سببهای دیگری باعث سقوط آن گردد مانند بدل کتابت چه سقوط آن بسبب تعجیز عبد مکاتب حاصل میگردد. آنگاه دین مطلقاً به اعتبار وجوب اداء یا عدم وجوب آن بر دو گونه است اول حال و آن دینی است که در هنگام درخواست دائن اداء آن واجب شود و آن را دین معجل نیز گویند دوم دین مؤجل و آن دینی است که اداء آن پیش از فرارسیدن مدت و انقضاء اجل واجب نباشد لکن اگر پیش از رسیدن مدت معین دین اداء شود صحیح است و اسقاط ذمه ٔ مدیون شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || هر شی ٔ غیر حاضر. ج ، أدین و دیون . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). هرچیز که حاضر و موجود نبود.(منتهی الارب ). || مرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موت ؛ رماه اﷲ بدینه . (از لسان العرب ).به مجاز بمعنی مرگ باشد چون مرگ دینی است که بر تمام افراد لازم آید یعنی هرگاه متقاضی آن آید آن را میگیرد. (از تاج العروس ). || در اصطلاح ریاضی «جبر و مقابله » هر عددی که منفی نباشد آن را مثبت و تام و زائد و مال گویند و اما آن عدد منفی را ناقص ودین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 172، 503).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دین بهی . [ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) آئین زردشتی . دین به . بهدینی : نگیرد ازو راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی . دقیقی .بیاموز آیین دین بهی...
دین پاک . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منظور دین توحید است در برابر ادیان شرک و بت پرستی : و او نیز بر دین پاک از دنیا رفت . (قصص الانبیا...
دین پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ دین : همه دین پذیر و همه هوشیارهمه از در یاره و گوشوار. دقیقی .یکی نامه بنوشت خوب و هژیرسوی نامور خس...
دین پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دیندار. با دین . متدین . مؤمن : که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست . دقیقی .چنین گفت...
دین پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از متشرع . (آنندراج ). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده ٔ دین : قوام دین پیغمبرملک ...
دین آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دین آور. پیامبری . رسالت . تشریع.
دین پژوه . [ پ َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ دین . (انجمن آرا) (آنندراج ) : همه پیش او دین پژوه آمدندوز آن پیر جادو ستوه آمدند. فردوسی .بدو گفت بهرام...
دین پناه . [ پ َ] (ص مرکب ) حامی دین . حمایت کننده ٔ دین : که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه . شمسی (یوسف و زلیخا).بفرم...
دین راک . (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز با 170 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
دین طراز. [ طَ ] (ص مرکب ) که دین زیور وی باشد. که آرایشی جز دین نپذیرد. || (نف مرکب ) که دین را آراید و طراز دهد : قطعه ای گرثنا طرازیدم ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.