دین
نویسه گردانی:
DYN
دین . [ دَ / دی ] (ع مص )با سیاست اداره کردن . (از لسان العرب ). || مالک شدن چیزی . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || بیمارشدن . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). || عزیز شدن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) . ارجمند شدن . (از منتهی الارب ). || ذلیل شدن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لغات اضداد). خوار گردیدن . (منتهی الارب ). || اطاعت کردن .(از لسان العرب ) (از تاج العروس ). گردن نهادن . گردن دادن . (از منتهی الارب ). || معصیت کردن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). (اضداد) نافرمانی کردن . (از منتهی الارب ). || اعتیاد به خیر یا شر پیدا کردن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن . (از منتهی الارب ). || بیمار شدن . (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ). (ازتاج العروس ). || جزا و پاداش دادن عمل کسی را. (از تاج العروس ). پاداش کسی را. (از منتهی الارب ). و منه : کما تدین تدان ؛ ای کما تجازی ، تجازی بفعلک . || برانگیختن کسی را بر چیزی که ناخوش آید او را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر گردانیدن . (از منتهی الارب ). ذایل و خوار کردن . (از لسان العرب ). || احسان کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رام گردانیدن . || برده ساختن کسی را. || خدمت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بدین اسلام درآمدن . || بوام خریدن چیزی را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
هم دین . [ هََ ] (ص مرکب ) هم کیش . هم آیین . هم مذهب . (یادداشت مؤلف ) : قیصر جواب داد که ابرهه همدین ماست وما بر همدینان خویش سپاه نفرست...
به آئین پیشینیان در ایران اطلاق میشود.
مکه دین . [ م َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زلقی است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 568 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
نیک دین . (ص مرکب ) پاکدین . متدین به دین حق .
دین ورز. [ وَ ] (نف مرکب ) دین طلب . کسی که به کسب حقایق دین همت گمارد : خسروغازی محمود محمد سیرت شاه دین ورز هنرپرور کامل فرهنگ .فرخی .
دین وری . [ وَ ] (حامص مرکب ) دیانت . (یادداشت مؤلف ). عمل دین ور. رجوع به دین ور شود.
دین یار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) یار و یاور و مددکار دین . || نامی از نامهای مردان زردشتی . (یادداشت مؤلف ).
دیو دین . [ وِ ] ۞ (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شیطان لعین است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شه دین . [ ش َ هَِ ] (اِخ ) مخفف شاه دین .کنایه از حضرت علی (ع ) است . رجوع به شاه دین شود.
قره دین . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 16 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ ...