اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دین

نویسه گردانی: DYN
دین . [ دَ / دی ] (ع مص )با سیاست اداره کردن . (از لسان العرب ). || مالک شدن چیزی . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || بیمارشدن . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). || عزیز شدن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) . ارجمند شدن . (از منتهی الارب ). || ذلیل شدن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لغات اضداد). خوار گردیدن . (منتهی الارب ). || اطاعت کردن .(از لسان العرب ) (از تاج العروس ). گردن نهادن . گردن دادن . (از منتهی الارب ). || معصیت کردن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). (اضداد) نافرمانی کردن . (از منتهی الارب ). || اعتیاد به خیر یا شر پیدا کردن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن . (از منتهی الارب ). || بیمار شدن . (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ). (ازتاج العروس ). || جزا و پاداش دادن عمل کسی را. (از تاج العروس ). پاداش کسی را. (از منتهی الارب ). و منه : کما تدین تدان ؛ ای کما تجازی ، تجازی بفعلک . || برانگیختن کسی را بر چیزی که ناخوش آید او را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر گردانیدن . (از منتهی الارب ). ذایل و خوار کردن . (از لسان العرب ). || احسان کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رام گردانیدن . || برده ساختن کسی را. || خدمت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بدین اسلام درآمدن . || بوام خریدن چیزی را. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
دین بهی . [ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) آئین زردشتی . دین به . بهدینی : نگیرد ازو راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی . دقیقی .بیاموز آیین دین بهی...
دین پاک . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منظور دین توحید است در برابر ادیان شرک و بت پرستی : و او نیز بر دین پاک از دنیا رفت . (قصص الانبیا...
دین پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ دین : همه دین پذیر و همه هوشیارهمه از در یاره و گوشوار. دقیقی .یکی نامه بنوشت خوب و هژیرسوی نامور خس...
دین پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دیندار. با دین . متدین . مؤمن : که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست . دقیقی .چنین گفت...
دین پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از متشرع . (آنندراج ). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده ٔ دین : قوام دین پیغمبرملک ...
دین آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دین آور. پیامبری . رسالت . تشریع.
دین پژوه . [ پ َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ دین . (انجمن آرا) (آنندراج ) : همه پیش او دین پژوه آمدندوز آن پیر جادو ستوه آمدند. فردوسی .بدو گفت بهرام...
دین پناه . [ پ َ] (ص مرکب ) حامی دین . حمایت کننده ٔ دین : که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه . شمسی (یوسف و زلیخا).بفرم...
دین راک . (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز با 170 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
دین طراز. [ طَ ] (ص مرکب ) که دین زیور وی باشد. که آرایشی جز دین نپذیرد. || (نف مرکب ) که دین را آراید و طراز دهد : قطعه ای گرثنا طرازیدم ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.