دین
نویسه گردانی:
DYN
دین . [ دَ / دی ] (ع مص )با سیاست اداره کردن . (از لسان العرب ). || مالک شدن چیزی . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || بیمارشدن . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). || عزیز شدن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) . ارجمند شدن . (از منتهی الارب ). || ذلیل شدن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لغات اضداد). خوار گردیدن . (منتهی الارب ). || اطاعت کردن .(از لسان العرب ) (از تاج العروس ). گردن نهادن . گردن دادن . (از منتهی الارب ). || معصیت کردن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). (اضداد) نافرمانی کردن . (از منتهی الارب ). || اعتیاد به خیر یا شر پیدا کردن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن . (از منتهی الارب ). || بیمار شدن . (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ). (ازتاج العروس ). || جزا و پاداش دادن عمل کسی را. (از تاج العروس ). پاداش کسی را. (از منتهی الارب ). و منه : کما تدین تدان ؛ ای کما تجازی ، تجازی بفعلک . || برانگیختن کسی را بر چیزی که ناخوش آید او را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر گردانیدن . (از منتهی الارب ). ذایل و خوار کردن . (از لسان العرب ). || احسان کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رام گردانیدن . || برده ساختن کسی را. || خدمت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بدین اسلام درآمدن . || بوام خریدن چیزی را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
دین فروز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروزنده ٔدین . تابندگی و روشنایی بخشنده به دین : دو پرورده ٔ شاه بدخواه سوزیکی دادورز و یکی دین فروز. اسدی .رجو...
دین فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد : نباشند شاهان مادین فروش بفرمان دارنده دارند گوش . فردوسی .بفرمان یز...
دین فزای . [ ف َ ] (نف مرکب ) که بر دین فزاید. که مایه ٔ توسعه و رواج و افزایش حقایق دینی باشد : امتش دین فزای میخواندملتش کفرکاه میگوید....
دین گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) که دین را فروگذارد. که دین را رها کند : با چو تو دنیاطلب دین گذاربانگ برآورده رقیبان بار.نظامی .
محل دین . [ م َ ح َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی است به مسافت کمی در مشرق خشت به فارس . (ازفارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خشت شه...
راست دین . (ص مرکب ) حنیف . (منتهی الارب ). پاکدین . فرهودی .
شاه دین . [ هَِ ] (اِخ ) لقبی است که شعرای مصیبت سرای ، حسین بن علی را دهند. || لقبی که پیغامبر را دهند. || لقبی که علی علیه السلام ر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ناپاک دین . (ص مرکب ) کافر. ملحد. بی دین . (ناظم الاطباء). بددین . کج اعتقاد. که بر دین راست و درست نیست . که صاحب دین پاک نیست : تو دانی ...