اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راس

نویسه گردانی: RʼS
راس . (اِ) بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه . (انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را گویند که به عربی طریق و صراط خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مخفف راسو، موش خرما. (شعوری ج 2 ص 7).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رأس هر. [ رَءْ س ِ هَِ رر ] (اِخ ) موضعی است بزمین فارس .
ماته راس . [ ] (اِ) اطراطیقوس است . (فهرست مخزن الادویه ).
سر ادوارد دنیسن راس (به انگلیسی: Edward Denison Ross) (ژوئن ۱۸۷۱ - سپتامبر ۱۹۴۰) خاورشناس انگلیسی و متخصص زبان‌های شرق دور. ادوارد دنیسن راس در ۶ ژ...
رأس جدی . [ رَءْ س ِ ج َدْی ْ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) رأس الجدی . رجوع بهمین کلمه شود.
رأس حسن . [ رَءْ س ِ ح َ س َ ] (اِخ ) نواحی غربی شبه جزیره ٔ عمان .
رأس حلم . [ رَءْ س ِ ح ِ ] (اِخ ) دماغه ای است در لیبی در نزدیکی بندر پلین . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 572 شود.
رأس ستة. [ رَءْ س ِ س ِ ت َ ] (اِخ ) دماغه ٔ کوچکی است در شمال دریای عمان و باختر شبه جزیره ٔ گواتر.
رأس قزم . [ رَءْ س ِ ق َ / ق ِ زِ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال بحر عمان و جنوب چاه بهار و مغرب دماغه ٔ رأس گردیم .
رأس ضان . [رَءْ س ِ ضان ن ] (اِخ ) کوهی است مر روس را. (منتهی الارب ). جایگاهی است در بلاد روس . (از معجم البلدان ).
رأس عین . [ رَءْ س ِ ع َ] (اِخ ) راس عین . رأس العین . رجوع به راس عین و رأس العین و معجم البلدان و المعرب جوالیقی ص 125 شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.