راس
نویسه گردانی:
RʼS
راس . (اِ) بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه . (انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را گویند که به عربی طریق و صراط خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مخفف راسو، موش خرما. (شعوری ج 2 ص 7).
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
رأس مال . [ رَءْ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رأس المال . اصل سرمایه : به سوزیان معانی کند خرید و فروخت که رأس مال کمال است سوزیانش ...
رأس مکی . [ رَءْ س ِ م َک ْ کی ] (اِخ ) دماغه ای است در ساحل شمالی دریای عمان و جنوب کوه کلات و مابین دماغه ٔ رأس میدانی و دماغه ٔ رأس...
رأس البئر. [ رَءْ سُل ْ ب ِءْرْ ] (اِخ ) دماغه ای است واقع در ساحل خاوری افریقا و 73هزارگزی جنوب باب المندب . (از قاموس الاعلام ترکی ).
رأس الحمل . [ رَءْ سُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) سر حَمَل . نقطه ٔ اعتدال ربیعی . از (التفهیم مقدمه ص 147). و رجوع به همان متن ص 185 ...
رأس الحوا. [ رَءْ سُل ْ ح َوْ وا ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) نام ستاره ای بر سر حوا که روشن تر از همه ٔ ستارگان صورت است ، و آنرا راعی نیز خوانند. ...
رأس الثور. [ رَءْ سُث ْ ث َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی ملطیة ودر دومنزلی آن . رجوع به الجماهر بیرونی ص 260 شود.
رأس الجبل . [ رَءْ سُل ْ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام نقطه ای است در شمال شبه جزیره ٔ عمان .
رأس الجدی . [ رَءْ سُل ْ ج َدْی ْ ] (اِخ ) اصطلاح فلک ) به اصطلاح هیأت ، آن محل از دایره ٔ منطقةالبروج که در محاذات اول برج جدی واقع شده ...
راس العقرب . [ س ُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) جای اکلیل نزد عرب . (یادداشت مؤلف ).
راس ریواس . (اِ مرکب ، اتباع ) ۞ از الفاظ مترادف است نظیر تورت مرت و خردمرد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 7). اشیاء کوچک و جزئی . مقدار نامعین و...