راس
نویسه گردانی:
RʼS
راس . (اِ) بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه . (انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را گویند که به عربی طریق و صراط خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مخفف راسو، موش خرما. (شعوری ج 2 ص 7).
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رأس المثلث . [ رَءْ سُل ْ م ُ ث َل ْ ل َ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ). ستاره ای است روشن تر بر صورت مثلث و این عناق الارض است . (یادداشت مرحوم دهخ...
رأس الکلاب . [ رَءْ سُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) بزرگ سگان . (ناظم الاطباء). مهتر در سگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گفته میشود: آن رأس الکلاب ...
رأس الشجاع . [ رَءْ سُش ْ ش ُ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ). چهار ستاره که بر سر شجاع جای دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به شجاع در همین لغت ن...
رأس الحمار. [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حضرموت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
رأس جیانی . [ رَءْ س ِ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال دریای عمان بین شبه جزیره ٔ گوادر و گواتر و مغرب دماغه ٔ رأس گرنز.
رأس سرطان . [ رَءْ س ِ س َ رَ ] (اِخ ) رأس السرطان . رجوع به همین کلمه شود.
رأس میدانی . [ رَءْ س ِ ] (اِخ ) دماغه ای است کوچک در شمال دریای عمان نزدیک شوراک و بین چاه بهار و جاسک .
رأس السرطان . [ رَءْ سُس ْ س َ رَ ] (اِخ ) محلی که محاذات اول برج سرطان واقع شده و منتها بعد آفتاب از خط استوا در طرف شمال این محل است و...
رأس السؤار. [ رَءْ سُس ْ س ُ آ ] (اِخ ) دماغه ای است در باختر خلیج فارس .
رأس القنطرة. [ رَءْ سُل ْ ق َ طَ رَ ] (ع اِ مرکب ) سر پل . || سر کوه (؟). (مهذب الاسماء). چنین است در هر سه نسخه ٔ مهذب الاسماء موجود در کتا...