اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راه

نویسه گردانی: RʼH
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) ۞ (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ نظام ) (از شعوری ج 2 ورق 14). ظاهراً صورتی از راج و راجه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
راه آب .(اِ مرکب ) آبراه . آبراهه . گذر آب . گذرگاه آب . مجرای آب . راه ِ آب . و نیز رجوع به ترکیبات ذیل راه شود.
آب راه . (اِ مرکب ) رهگذر آب .مجرای آب . نهر. جوی . آب راهه . راه آب . آوره . فرخور.
بر راه . [ ب َ ] (حرف اضافه + اسم )(از: بر + راه ) براه . در راه . در طریق : از شیر و گوزن و گرگ و روباه لشکرگاهی کشیده بر راه . نظامی (لیلی و...
خط راه . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ خط جواز. گذرنامه . || پروانه راهداری . (ناظم الاطباء).
راه ری . [ رَ] (اِخ ) دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو پیربه به سرتول . دهی است کوهستانی ...
راه ری . [ رَ ] (اِخ ) نام محله ای به قزوین واقع در جنوب شرقی آن شهر.
راه دان . (نف مرکب ) راه داننده . رهدان . آنکه بر حقیقت راه وقوف دارد. (بهار عجم ) (آنندراج ). داننده ٔ راه . (از شعوری ج 2 ورق 14) : همو راهدا...
راه کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهیست از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل ، واقع در 7هزارگزی شمال باختری بابل . این ده در دشت قرار گرفته و ...
راه کند. [ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 21هزارگزی جنوب درود، در کنار راه مالرو پیراوند به رازان . دهی ...
راه کوب . (نف مرکب ) کوبنده ٔ راه . که راه را بکوبد. که راه را تسطیح کند. که راه را هموار سازد. || جاده کوب . جاده صاف کن ، و آن برماشینهای...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.