اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رخ

نویسه گردانی: RḴ
رخ . [ رَ ] (اِ) مخفف راخ . شکسته و پاره . (فرهنگ نظام ). رخنه . (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ). شکاف . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ سروری ) (رشیدی ). چاک . (برهان ) :
تویی سلیمان بر تخت فضل و مسند علم
میان وحی و ولایت بیان تو برزخ
جهان نهاد ز حکم تو بر گریبان داغ
فلک نهاد ز امر تو بردل و جان رخ .

محمدبن بدیع نسوی .


|| غم و غصه . (غیاث اللغات ) (برهان ) (فرهنگ سروری ) (رشیدی ). اندوه . (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ سروری ). غصه و اندوه و آنرا راخ نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری ). غم و اندوه . (فرهنگ نظام ). || لخت . برهنه :
صبامثال درآیند خرم و خوشحال
به خاکبوس خیالش صدور از غم و رخ .

عمید لوبکی (از جهانگیری ).


|| خطهایی بر روی سنگ که چون ضربه ای به آنها رسد سنگ مزبور از آن خطها می شکند. || خطهایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رخ زرد. [ رُ زَ ] (ص مرکب ) زردرخ . زردروی . که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است . زردرو : به رادی کشد زفت و بد مرد راکند سرخ چون لاله ...
رخ سپر. [ رُ س ِ پ َ ] (ص مرکب ) که روی خود سپر سازد. که رخ چون سپر دارد : مرد آن باشد که پیش تیغ توچون آینه جمله رخ سپر گردد.خاقانی .
رخ خسته . [ رُ خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که رخش زخمی شده است . زخمی روی . خسته روی . مجروح چهره : فرنگیس رخ خسته و کنده موی روان کرده بر ر...
رخ زردی . [ رُ زَ ] (حامص مرکب ) صفت رخ زرد. حالت رخ زرد. زردرویی . روی زردی . زردرو بودن . زردرخ بودن : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ ...
اطلس رخ . [ اَ ل َ رُ ] (ص مرکب ) آن که رویی لطیف چون اطلس دارد : وجود ما که چو تار قصب ضعیف شده فکنده دور ز اطلس رخان والا بر. نظام قاری...
تازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی گشاده . خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی . خوشروی : در باغ بگشاد پالیزبان بفرمان آن تازه رخ میزبان ....
تیره رخ . [ رَ / رِ رُ ] (ص مرکب ) تیره روی . تیره چهر : روشنی و خرمی مملکت از کلک اوست گرچه سر کلک او تیره رخست و نژند. سوزنی .رجوع به تیره...
هم معنی facebook در زبان پارسی
رخ بوسی. {رُ. } چرک بوسی
رخ گیره . [ رَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی رخ فروز است که دستینه باشد که آنرا چهارتو مانند ریسمان تابیده باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). د...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.