اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رنگ

نویسه گردانی: RNG
رنگ . [ رِ ] (اِ) آهنگ مخصوص رقص . آهنگی که بتوان با آن رقصید ۞ .
- یک رِنگی ؛ آوازی که تابع یک مقام باشد مثل شهرآشوب . (فرهنگ نظام ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
رنگ برآوردن . [ رَ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) رنگ آوردن . خجل شدن . (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به رنگ آوردن شود. || خشم و قهر با خجالت آمی...
رنگ برخاستن . [رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ باختن . رنگ رفتن . رجوع به رنگ پریدن و رنگ باختن شود : مه چهره خراش شد از این درد...
رنگ پذیرفتن . [ رَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ گرفتن . رنگ برداشتن . (بهار عجم ). رجوع به رنگ گرفتن و رنگ برداشتن شود.
بی آب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) هیچ خوبی ندارد. (آنندراج ).خالی از لطافت و زیبایی و نیکویی . (ناظم الاطباء).
چرخ سداب رنگ . [ چ َ خ ِ س ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آسمان . (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان است .
رنگ رم کردن . [ رَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ رفتن . رنگ گسیختن .رنگ برخاستن . رجوع به همین ماده ها شود : رنگ گلهای چمن بس ک...
رنگ بست کردن . [ رَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با چاره و حیله ای رنگ را ثابت کردن . داخل کردن دوایی یا رنگی در رنگهای جامه یا فرش تا رنگ ثا...
رنگ درآمیختن . [ رَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ آمیختن . نیرنگ ساختن . حیله کردن . مکر بکار بردن . رجوع به رنگ آمیختن و رنگ شود : ز هرگونه رنگ ...
رنگ گردانیدن . [ رَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر رنگ دادن . دگرگون کردن لون : گلشن حسن از بهار عشق خرم می شوداشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم م...
با رنگ و بوی . [ رَ گ ُ ] (ص مرکب ) با آب وتاب و کروفر استعداد تمام . (آنندراج ) (دِمزن ). یعنی داب و داراب . و کروفر. و استعداد تمام : سوی شهر ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.