اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رنگ

نویسه گردانی: RNG
رنگ . [ رِ ] (اِ) آهنگ مخصوص رقص . آهنگی که بتوان با آن رقصید ۞ .
- یک رِنگی ؛ آوازی که تابع یک مقام باشد مثل شهرآشوب . (فرهنگ نظام ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
رنگ و روغن . [ رَ گ ُرَ / رُو غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح نقاشی پرده ها و تابلوهایی را گویند که با رنگ آمیخته با روغن تصویر شده ...
رنگ مهتابی . [ رَ گ ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدمایل به زردی مثل مهتاب . (از آنندراج ) : خم باده گر می خورد آن نگاربود رنگ مهتا...
رنگ لیمویی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدی که به زردی زند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ ل...
رنگ گردیدن . [ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تغییر یافتن رنگ . دگرگون شدن لون : من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است رنگ آن سیب زنخدان ان...
رنگ گریختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ ریختن . رنگ باختن . رنگ رفتن . رنگ جهیدن . رجوع به همین ماده ها شود : مضطرب بودم چو...
رنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود : تا دیده عقد ...
رنگ پوشیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) ژنده پوشیدن . دلق پوشیدن . جامه ٔ رنگ رنگ پوشیدن . رجوع به رنگ ذیل معنی خرقه ٔ درویشان شود : عشاق را مزا...
رنگ برکردن .[ رَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رنگ روشن کردن ، نظیر آتش برکردن . (از آنندراج ). تدبیر و چاره اندیشیدن ، و هرساعت به رنگ و شکلی تازه...
رنگ افکندن . [ رَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رنگ دادن . رنگ کشیدن . رنگ بخشیدن . رجوع به رنگ دادن شود : چون غضب رنگ گلش بر یاسمن می افکندشعل...
رنگ آزادان . [ رَ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طرز و روش و سیرت جوانمردان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و آزادان از تعلقات م...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.