رو
نویسه گردانی:
RW
رو. (نف مرخم ) روینده . اسم فاعل از روییدن در صورتی که با لفظ دیگر مرکب شود مثل خودرو. (فرهنگ نظام ).
- خودرو ؛ درخت یا گیاهی که بدون تربیت باغبان رسته باشد.درخت و علفی که بطبیعت خود بردمیده باشد.
|| (فعل امر) فعل امر از مصدر روییدن که در تکلم به اضافه ٔ حرف با (برو) استعمال میشود. (فرهنگ نظام ).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
رو شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، خجلت نبردن . خجالت نکشیدن : چطور روت شد این حرف باین زشتی را به او زدی . (یادداشت مؤلف ).
بر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر + و + رو) جمال . (یادداشت دهخدا). زیبایی ظاهر. بهر و رو.- بر و رویی داشتن ؛ جمیل و صاحب ...
اخمه رو. [ اَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) ترش رو. تنگخو. بدخو. ترش رخساره . تلخ ابرو. تلخ جبین . برج زهرمار. کالح . عبوس .- اخمه رو کردن ؛ روی ترش کرد...
تازه رو. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). مجازاً، خوشرو. شکفته . شادمان . تازه روی . سرفراز. خرم و باطراوت : بفرمود تا پیش ...
بهشت رو. [ ب ِ هَِ ] (ص مرکب ) بهشت روی . در صفات خوبان ساده روی استعمال کنند. (آنندراج ). آسمانی روی . (ناظم الاطباء). زیباروی . که رویش در ز...
تیره رو. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره رخ . تیره چهر. سیه روی . تیره روی : زحل نحس و تیره روی نگرکز بر مشتریش مستقر است . خاقانی .ز خورشید تا سایه...
خنده رو. [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به خنده روی شود.
خلوت رو. [ خ َل ْ وَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ریاضت کش . درویش . آنکه طالب خلوت است عبادت را : جز او هر که را دیدم از خسروان ندیدم در اوجای خلو...
خفته رو. [ خ ُ ت َ / ت ِ رِ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه در خواب راه رود. بیماری است که مبتلا بدان در خواب راه می رود بدون آنکه بیدار شود.
دشمن رو. [ دُ م َ ] (ص مرکب ) به صورت دشمن . دشمن روی . و رجوع به دشمن روی شود.- دشمن رو کردن ؛ خصم گونه کردن : تو رواداری خداوند سنی که مر...