اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روح

نویسه گردانی: RWḤ
روح . (اِخ ) ابن یزیدبن بشیر. از پدرش روایت کرد و اوزاعی از او روایت دارد و از شامیان بشمار است . (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
روح آسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فارغ . (ناظم الاطباء). آسوده خاطر. || کنایه از مرده و میت . (ناظم الاطباء).
روح اعظم . [ ح ِ اَ ظَ ] (اِخ ) جبرئیل علیه السلام . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || امر اعلای حق و عقل اول است و از آن به ملک مقرب هم ت...
روح افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) روح افزا. رجوع به روح افزا شود : گهی به «بست » در این بوستان طبعافزای گهی به بلخ در آن باغهای روح افزای . فر...
آرام روح . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آرام دل . آرام جان . آرام خاطر.
روح القدس .[ حُل ْ ق ُ دُ ] (اِخ ) ۞ جبرئیل . (السامی فی الاسامی ) (دهار) (از غیاث ) (آنندراج ). و بسکون دال و تحریک آن هر دو مستعمل است . در...
روح الدین . [ حُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن اسحاق بن علی بن عربشاه . واعظ و عالم و جامع اقاویل مفسران و ناشر احادیث رسول خدا بود، و از زهد و معرفت ...
روح الدین . [ حُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ) محمدبن شیخ جلال الدین طیار. متوفی در آغاز قرن هشتم . دانشمندی صالح بود. او راست : کتابی در کلام و شرح ...
روح الدین . [ حُدْ دی ] (اِخ ) (سید) مرتضی بن تاج الدین . دانشمندی خداپرست بود و از صاحبان بدعت و گمراهی کناره میگرفت و به فراگرفتن دانش و...
روح القاء. [ ح ِ اِ ] (اِخ ) یعنی آنکه علم مغیبات را به قلب القاء میکند و او جبرئیل علیه السلام است . گاهی به قرآن نیز اطلاق شود، و مراد ...
روح الحیاة. [ حُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به روح حیات شود.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۵ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.