رود
نویسه گردانی:
RWD
رود. [ رَ ] (ع مص ) جستن . (منتهی الارب ). طلب کردن . (از اقرب الموارد). ریاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آب و علف جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راد اهله مرعی او منزلا؛برای اهل خود چراگاه و منزل جستجو کرد. (از اقرب الموارد). || شدآمد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صاحب معجم متن اللغة و اقرب الموارد این معنی را در ذیل رَوَدان آورده و چنین معنی کرده اند: آمدن ورفتن بدون اطمینان . رادت المراءة روداً؛ بسیار رفت وآمد کرد زن به خانه ٔ همسایگان . (از اقرب الموارد). در یک جای آرام نگرفتن زن و گشتن وی در خانه های همسایگان . (از معجم متن اللغة). رَوَدان . (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سبک وزیدن باد. (از اقرب الموارد). بجنبش آمدن و نسیم وار وزیدن باد. (از معجم متن اللغة). رَوَدان . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). رود. (معجم متن اللغة).
واژه های همانند
۲۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
پای رود. (اِخ ) موضعی به مغرب کبراباد در مشرق قهستان .
تلخ رود. [ ت َ ] (اِخ ) آجی چای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به آجی چای شود.
تنگ رود. [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیلمان است که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و 136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
آین رود. [ ی ِ ] (اِخ ) نام رودیست ، سرچشمه ٔ آن بمغرب گردنه ٔ کندوان و شعب آن به طالقان رود.
ازن رود. [ اَ زَ ] (اِخ ) موضعی در ((راست آب پی کوچک )) در سوادکوه مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 115 بخش انگلیسی ).
الم رود. [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام رودیست در بلوک نور (مازندران ). رجوع به مازندران و استراباد رابینو ص 31 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 55 شود.
برق رود. [ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رساتیق قم است و آنرا برقه قم نیز گویند. گروهی از محدثان بدانجا منسوب و به برقی معروفند. رجوع به تاریخ قم...
سبک رود. [ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از توابع ولوپی از دهات سوادکوه مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو).
سیه رود. [ ی َه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 719 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ امیری و ارس . مح...
طاب رود. (اِخ ) رودی است که از وسط شهر ارجان میگذرد: آبش [ یعنی ارجان ] از رود طاب که در میان آن ولایت میگذرد. و بر آن آب پولی ساخته ان...