رؤی
نویسه گردانی:
RWY
رؤی . [ رُ ئن ] (ع اِ) ج ِ رؤیا. (منتهی الارب ). رجوع به رؤیا شود.
واژه های همانند
۱۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
روی دست . [ دَ ] (اِ مرکب ) مقابل پشت دست . بردست .- متاع روی دست ؛ متاع حقیر و خواری که در مکانی بیرون از دکان می گذارند و متاعی که در ک...
روی زرد. [ زَ ] (ص مرکب ) زردروی . (یادداشت مؤلف ). ترسان . بیمناک . کنایه از پریشان و زار و ناتوان است : من از بینوایی نیم روی زردغم بینوا...
روی زردی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خجالت . شرمساری . شرمندگی . (ناظم الاطباء). حالت و صفت روی زرد. زردرویی .
روی سخت . [ س َ ] (اِ مرکب ) وسمه و ماده ای که بدان موی سر و ابرو را سیاه می کنند. (ناظم الاطباء).
روی داری . (حامص مرکب ) التفات و تکریم . || معاونت و یاری . (ناظم الاطباء).
روی هم . [ ی ِ هََ ] (ق مرکب ) جمعاً. مجموعاً. (فرهنگ فارسی معین ). مجموع . (یادداشت مؤلف ) (لغات فرهنگستان ). || چیزی بالای چیز دیگری . (ف...
روی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) روی آورنده . روکننده . توجه کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روی آوردن شود.
روی داد.(ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف روی داده . بیان کار و کردار. سرگذشت و اتفاق و عارضه و سانحه و حادثه . (ناظم الاطباء). ماجرا. (ناظم الاطبا...
روی بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که روی خود یا دیگری را بگیرد. که روی ببندد. || (اِ مرکب ) روبند و نقاب و برقعی که زنان بر روی اندازند. (ناظم ...
روی پوش . (نف مرکب ، اِ مرکب ) روپوش . آنچه روی را بپوشد. (یادداشت مؤلف ). روپوش و برقع. رجوع به روپوش شود. || لباس که بر زبر دیگر جامه ه...