اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ریزه

نویسه گردانی: RYZH
ریزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، بنشن ، زیره و صنایع دستی آنجا قالیچه و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۶ ثانیه
خوان ریزه . [ خوا / خا زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه ٔ خوان . ته سفره . ته مانده ٔ سفره : چون بخوان ریزه ٔ تو پروردم نعمت از خوان تو بسی خوردم . نظا...
خرده ریزه . [ خ ُ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چیزهای بسیار کوچک . آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . خرده ریز.
ریزه چینی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریزه چین . رجوع به ریزه چین شود.
ریزه خوار. [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) ریزه خور. که خرده های ریز پس مانده ٔ کسی را بخورد. ریزه خور : درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ...
ریزه خوان . [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که بدی گوید آهسته . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریزه خوانی شود.
ریزه میزه: ریز نقش ، داری جثه ی کوچک ، کوچولو، خردجثه، زنی که جثه و همه اعضاء خرد و مطبوع دارد. ( ( صاحبخانه گفت برای پسرش ساخته بود . زن ریزه میزه ی ...
ریزه خوانی . [ زَ / زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) ادای سخن باریک و آهسته . زمزمه . (از ناظم الاطباء). || آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را ...
خورده ریزه . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِمرکب ) تکه های غذا که بر زمین افتد : گفت آری ای خداوند، سگان نیز از خورده ریزه ای که بیوفتد...
الماس ریزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِمرکب ) ریزه و خرده ٔ الماس . رجوع به بهار عجم شود.
کوفته ریزه . [ ت َ / ت ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کله گنجشکی . سرگنجشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوفته و ترکیب کله گنجشکی ذیل مدخ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.