اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ریضة

نویسه گردانی: RYḌ
ریضة. [ ض َ ] (ع اِ) فراهم آمدنگاه آب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). لغتی است در روضة که واو به یاء بدل شده است . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ریزه کار. [ زَ /زِ ] (ص مرکب ) باریک بین . دقیق . خوش کار. زیرک . هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء): تَبَن ؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . م...
ریزه وند. [ زِ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 300 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مرک تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا...
ریزه وند. [ زِ وَ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 115 تن سکنه . آب آن از سراب نیلوفر تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غ...
ریزه چین . [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) که قطعات خرد چیزی را بچیند و بردارد. ریزه خوار. (یادداشت مؤلف ) : جرعه خوار ساغر فکر بلند از تشنگی ریزه چین س...
پشه ریزه . [ پ َ ش َ / ش ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پشه خاکی . بعوضة.
خاک ریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت . کِدیَون . (منتهی الارب ).
خشک ریزه . [ خ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حصف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به خشک رنده شود.
ریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرر...
ریزه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) باریک بینی . دقت . (ناظم الاطباء): تبتین ؛ ریزه کاری و باریک بینی کردن . (منتهی الارب ). || زیرکی . وقوف د...
قیمه ریزه . [ ق َ / ق ِ م َ / م ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خورش قیمه و گوشت بسیارریزه شده (یا چرخ کرده ) که آن را سرخ کنند و خورش سازند یا بصورت...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.