اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زاغ

نویسه گردانی: ZʼḠ
زاغ . (ع اِ) کلاغ کوچک مایل بسفیدی که مردار نخورد. (اقرب الموارد). زاغ کوچک که به سفیدی زند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زاغ سر. [ س َ ] (ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد.فردو...
زاغ سرا. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است در تنکابن . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 208 بخش انگلیسی شود.
زاغ رود. (اِخ ) از شعب رودخانه ٔ لار است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 67 بخش انگلیسی شود.
زاغ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زاغ . کنایت از شب و هر چیز سیاه : برآمد زاغ رنگ و ماه پیکریکی میغ از فراز کوه قارن .منوچهری .چو روز سپید از شب...
زاغ چشم . [ چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) کنایه از کبودچشم . (آنندراج ) : دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم .فردوسی .که در چین زاغ چ...
زاغ چند. [ چ ِ / چ َ ] (اِخ ) دژی است در ترکستان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زاغ مرز. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر از شهرستان ساری واقع در 2000گزی شمال باختری بهشهر و 16000گزی شمال نکا. منطقه ...
زاغ نول . (اِ مرکب ) آلتی باشد آهنی و سرکج و دسته دار که بدان زمین کنند و در جنگ نیز بکار برند. (برهان قاطع). تبر سرتیز باریک نول ۞ مانند ن...
زاغ شب . [ غ ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب تیره : چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقابرآمدصبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی . ...
زاغ فعل . [ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه رفتارزاغ دارد. || مجازاً، بدفعل : از آن زاغ فعلان گه شبروی ز صف کلنگان فزون آمدیم . خاقانی .و رجوع به زا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.