زاغ
نویسه گردانی:
ZʼḠ
زاغ . (ع اِ) کلاغ کوچک مایل بسفیدی که مردار نخورد. (اقرب الموارد). زاغ کوچک که به سفیدی زند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زاغ سار. (ص مرکب ) زاغ سر. (فهرست ولف ). همانند زاغ در سیاهی . کنایه است از سخت سیاه چهره : از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دان...
زاغ سار. (اِخ )در عجائب المخلوقات ۞ و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و ...
سبز زاغ . [ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان . || کنایه از دنیا. (برهان ) (آنندراج ).
قره زاغ . [ ق َ رَ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه واقع در 26 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و15 هزارگزی شمال ر...
"دربیست ویکم محرم 1335 ق (1295ش) یک دسته مهندسین راه پیما به ریاست ماژور بیچ از جانب دولت هندوستان به عباسی آمده به اسم پیدایش راه برای کشیدن خط راه ا...
زاغ سبز. [ غ ِس َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاج سبز شود.
زاغ دشت . [ غ ِ دَ ] ۞ (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) زاغ است و آن را کلاغ دشت (غراب الزرع ) نیزمیگویند از آن روی که در دشت و صحرا زندگی میکند:...
زاغ پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کلاغ . (آنندراج ). و رجوع به زاغ رو و زاغ فعل شود.
زاغ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست . (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است . (آ...
زاغ زدن . [زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به زاغ سیاه چوب زدن شود.