اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زر

نویسه گردانی: ZR
زر. [ زَرر ] (ع مص ) گویک بستن پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افکندن یا انداختن یا بستن دگمه و گویک گریبان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راندن و دور کردن سپاه را با شمشیر. (ناظم الاطباء). || نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موی برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برکندن پشم و مانند آن را. (ناظم الاطباء). || دندان گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). گزیدن به دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنگ کردن هر دو چشم . || سخت گرد آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگریستن یا حرکت دادن متاع را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکان دادن متاع را. (ناظم الاطباء). نگریستن متاع را. (از اقرب الموارد). والفعل من نصر. (منتهی الارب ). || زیاد شدن عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیاد شدن عقل و تجارب مرد. (از اقرب الموارد). || (از باب سمع) زبر دستی کردن و تعدی کردن فلان بر خصم خود. (ناظم الاطباء).تعدی کردن بر خصم . (از اقرب الموارد). || عاقل گردیدن زید پس از آنکه حماقت داشت . (ناظم الاطباء). عاقل شدن بعد گولی و حمق . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی...
زر. [ زِ ] (اِ) ازگیل . (در طوالش ). رجوع به ازگیل شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 235 شود.
زر. [ زِرر ] (ع اِ) گویک گریبان و جز آن . ج ، ازرار و زرور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی المثل : الزم من ...
زر. [ زَ ] (اِخ ) نام پدر رستم . (اوبهی ). بمعنی زال که پدر رستم بود. (غیاث اللغات ). لقب پدر رستم . (فرهنگ رشیدی ) : چو زال زراین داستانها ب...
زر. [ زِرر ] (اِخ ) نام یکی از دو ستاره ٔ هنعه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاسب که در بخش دلیجان شهرستان محلات ، واقع است و 612 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زر. [ زِرر ] (اِخ ) ابن حبیش بن حباشة اوس اسدی . ابومریم که بسال 83 هَ . ق . درگذشت ، از تابعان بود. رجوع به ابومریم در همین لغت نامه و اع...
آب زر. [ ب ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبین...
تاج زر. [ ج ِ زَ ] (اِخ ) آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
تشت زر. [ ت َ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب جهانتاب . (برهان ) (آنندراج ). تشت زرین . آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) ...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.