اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زعق

نویسه گردانی: ZʽQ
زعق . [ زَ ع َ ] (ع مص ) ترسیدن به شب در حالت نشاط. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و ترسیده شدن . (آنندراج ) ترسیدن به شب . (ناظم الاطباء): و زعق فلان ؛ در حالت نشاط بود و فزع می کرد. (ناظم الاطباء). || و کذلک زُعِق َ مجهولا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ۞ || دور گردیدن و نفرت کردن : زعق زید؛ دور گردید زید و نفرت کرد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۴ ثانیه
زاغ . (اِخ ) طبری در وقایع سال 128 هَ . ق . آرد: کرمانی چون پیروزی نصربن سیار را دید، علم را از محمدبن عمیره گرفت و نبرد کرد تا وی را شکست ...
زاغ . (اِخ ) ابن تهماسب همان زاب بن تهماسب است . رجوع به ذیل مجمل التواریخ و القصص ص 29 و زاب در همین لغت نامه شود.
زاغ پا. (اِ مرکب ) زاغ پای . کنایه از طعنه و سرزنش باشد. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). و با لفظ زدن مستعمل میشود. (آنندراج ). طعنه . ملامت . سرز...
زاغ دل . [ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سیاه دل که قساوت داشته باشد. (آنندراج ) : زاغ دلان را نفس شوم ده مغز غلیواژ و سر بوم ده .امیرخسرو دهلوی ...
زاغ رو. (اِ مرکب ) مؤلف آنندراج این کلمه را بدون ضبط و تفسیر آورده است با شاهد ذیل : خسروا لشکر خطش بدویددل نگه دار وقت زاغ رو است .امیرخس...
زاغ ده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خوارچ بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 10000گزی شمال آمل و 4000گزی خاور راه آمل به محمودآباد. من...
زاق چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) رجوع به زاغ چشم شود.
زاغ سر. [ س َ ] (ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد.فردو...
زاغ فعل . [ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه رفتارزاغ دارد. || مجازاً، بدفعل : از آن زاغ فعلان گه شبروی ز صف کلنگان فزون آمدیم . خاقانی .و رجوع به زا...
زاغ سرا. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است در تنکابن . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 208 بخش انگلیسی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.