زعق
نویسه گردانی:
ZʽQ
زعق . [ زَ ع ِ ] (ع ص ) ترسنده به شب در حالت نشاط. نعت است از زَعَق مصدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترسنده به شب . (از اقرب الموارد). ترسیده و مخوف . (ناظم الاطباء). || شادمانی که در عین شادی می ترسد. (از اقرب الموارد). || شادمان و خرم . (ناظم الاطباء). || (مص ) شور و تلخ و سطبر گردیدن آب . (آنندراج ).
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زاغ چشم . [ چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) کنایه از کبودچشم . (آنندراج ) : دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم .فردوسی .که در چین زاغ چ...
زاغ چند. [ چ ِ / چ َ ] (اِخ ) دژی است در ترکستان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زاغ دشت . [ غ ِ دَ ] ۞ (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) زاغ است و آن را کلاغ دشت (غراب الزرع ) نیزمیگویند از آن روی که در دشت و صحرا زندگی میکند:...
زاغ پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کلاغ . (آنندراج ). و رجوع به زاغ رو و زاغ فعل شود.
زاغ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست . (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است . (آ...
زاغ زدن . [زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به زاغ سیاه چوب زدن شود.
زاغ زرع . [ غ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زاغ بزرگ را غداف و زاغ کوچک را زاغ و زاغ الزرع نیز خوانند. مأکول اللحم است . گویند زیادت از ...
زاغ سبز. [ غ ِس َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاج سبز شود.
زاق و زیق . [ ق ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی طفلان کوچک ازدختر و پسر و کنیز و غلام . (برهان قاطع) (آنندراج ). || بمعنی شور و غوغا و آشوب هم...
زاغ سیاه . [ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ سیه . قسمی از کلاغ در کردستان یافت میشود که قد آن تا 67 سانتیمتر میرسد ۞ و دارای منقاری خمید...