زمع
نویسه گردانی:
ZMʽ
زمع. [ زَ م َ ] (ع مص ) زائد شدن انگشت از معتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سرگشته و بی خود شدن از ترس ، عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگشته شدن و ترسیدن . (شرح قاموس ).سرگشته و آشفته شدن از ترس و دهشت داشتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لرزیدن از بیم . (زوزنی ). لرزه در اندام افتادن . || ترسیدن و بیم داشتن . (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ) مردم فرومایه . || موی دراز بر تندی پاشنه ٔ اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || توجبه ٔ سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیل ضعیف . (از اقرب الموارد). سیل خرد. (شرح قاموس ). || لرزه مانندی که بمردم عارض شود. || گره های جای برآمدن خوشه ٔ انگور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد رسا در امور و ثابت عزم بر کاری . || ترس . بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) افزونی در انگشتان . (از اقرب الموارد). رجوع به معنی اول شود.
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زمع. [ زَم ِ ] (ع ص ) آنکه در وقت خشم کمیز یا اشک آیدش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زمع. [ زَ م َ ] (ع اِ) ج ِ زَمَعَة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زمعة شود.
زمع. [ زُم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) زنبور بی نیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه در حاجت خود چست نباشد. (منته...
زمع. [ زُ ] (ع ص ) ج ِ ازمع ۞ و زمعاء. (ناظم الاطباء).
ز ما. [ زَ / زَ ] (حرف اضافه + ضمیر) مخفف از ما. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به «از» و «ما» شود.
ذماء. [ ذَ ] (ع مص ) جنبش . جنبیدن . حرکت کردن . || قویدل گردیدن . || آشکار کردن قوت دل را. ظاهر ساختن قوت قلب را. || خذ ما ذمی لک ؛ ا...
ذماء. [ ذَ ] (ع اِ) قوت دل . || باقی جان در گلو بریده . باقی جان . (مهذب الاسماء). باقی جان در مذبوح . رمَق . تشنج مذبوح پس از ذبح : از...
ظماء. [ ظِ ] (ع ص ) ظماء بودن فصوص اسب ؛ بندهای آن سست و فروهشته و پرگوشت نبودن . || (مص ) تشنه یا سخت تشنه شدن . ظماءَة. || (اِمص ) ظِم...
ظماء. [ ظُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظمآن نادراً.
ظماء. [ ظِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظمآن .