ظماء. [ ظِ ] (ع ص ) ظماء بودن فصوص اسب ؛ بندهای آن سست و فروهشته و پرگوشت نبودن . || (مص ) تشنه یا سخت تشنه شدن . ظماءَة. || (اِمص ) ظِما. تشنگی
: مرا چو تیغ دهد آب ، آبگون گردون
هرآنگهی که بنالم به پیش او ز ظما
چو تیغ نیک بتفساندم ز آتش دل
در آب دیده کند غرق تا به فرق مرا.
مسعودسعد.
هرچند بیش گریم تشنه ترم به وصل
از آب کس شنید که افزون شود ظما.
مسعودسعد.
جوق جوق اسپاه تصویرات ما
سوی چشمه ی ْ دل شتابان از ظما.
مولوی .