اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زمع

نویسه گردانی: ZMʽ
زمع. [ زُم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) زنبور بی نیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه در حاجت خود چست نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی است که سبک نمی شود از برای نیاز و حاجت . (شرح قاموس ) (از اقرب الموارد). کسی که در حاجت خود سست نباشد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
زمع. [ زَ م َ ] (ع مص ) زائد شدن انگشت از معتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سرگشته و بی خود شدن از ترس ، عام است . (منتهی ...
زمع. [ زَم ِ ] (ع ص ) آنکه در وقت خشم کمیز یا اشک آیدش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زمع. [ زَ م َ ] (ع اِ) ج ِ زَمَعَة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زمعة شود.
زمع. [ زُ ] (ع ص ) ج ِ ازمع ۞ و زمعاء. (ناظم الاطباء).
ز ما. [ زَ / زَ ] (حرف اضافه + ضمیر) مخفف از ما. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به «از» و «ما» شود.
ذماء. [ ذَ ] (ع مص ) جنبش . جنبیدن . حرکت کردن . || قویدل گردیدن . || آشکار کردن قوت دل را. ظاهر ساختن قوت قلب را. || خذ ما ذمی لک ؛ ا...
ذماء. [ ذَ ] (ع اِ) قوت دل . || باقی جان در گلو بریده . باقی جان . (مهذب الاسماء). باقی جان در مذبوح . رمَق . تشنج مذبوح پس از ذبح : از...
ظماء. [ ظِ ] (ع ص ) ظماء بودن فصوص اسب ؛ بندهای آن سست و فروهشته و پرگوشت نبودن . || (مص ) تشنه یا سخت تشنه شدن . ظماءَة. || (اِمص ) ظِم...
ظماء. [ ظُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظمآن نادراً.
ظماء. [ ظِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظمآن .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.