سازو. (اِ) ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (رشیدی ) (شعوری ) (آنندراج ). و آن به کمبار معروف و موسوم است . (جهانگیری ).و در کشتی او را بکار برند و مجرمان و دزدان را بدان به حلق کشند. (جهانگیری ) (برهان ) (شعوری ). عدلهای قماش را بدان بندند. (شعوری )
۞ . || لیف خرما
: یک روز رسول خفته بود بر چیزی از سازو بافته ،... و آن درشتی سازودر پهلوی او اثر کرده ،... و تو اینچنین برساز و خفته و پهلوهای تو از آن رنجور شده . (تفسیر ابوالفتوح چ
1 ج
1 ص
712 س
17 تا
19). و تختی و فرشی از سازو
۞ . (ایضاً ج
4 ص
96 س
6). || ریسمان علفی را نیز گویند و بعربی شریطه خوانند. (برهان ). در تکلم یزد و انارک و جندغ این لفظ هست و در کرمان
۞ سیسو گویند. (فرهنگ نظام ). ریسمان علفی خشن . طناب علفی کشتی . || از آلات درودگران . و آن ظاهراً نخی نازک و تابیده بوده که برای میزان کردن چوب و تخته در موردی که امروز خطکش بکار برند بکار میرفته است
: از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطره و سازو
۞ .
فرخی .
نزار و تافته گشتم بسان سازوی
۞ تو
مکن ، بترس زایزد، ز عاقبت بندیش .
مسعودسعد (دیوان در صفت یار درودگر ص 643).
ملک را عدل گرچه چون سازوست
ملک بی تیغ دست بی بازوست .
سنائی (از رشیدی و انجمن آرا).
سکه ٔ بقال ترازو بود
جدول خط راست ز سازو بود.
امیرخسرو (از آنندراج ).
|| ریسمان باز
۞ . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). || در شهرستانک این نام را به گیاه (ژونکوس )
۞ دهند که از آن حصیر کنند. (یادداشت بخط مؤلف ). علف سفید
۞ (در تداول مردم رادکان ).