گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ساکن نویسه گردانی: SAKN ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) ۞ (بحرالَ ...) اقیانوس ساکن . اقیانوس کبیر. اقیانوس آرام . بحرالهاوی . دریایی است میان دو قاره ٔ امریکا و آسیا. رجوع به اقیانوس کبیر شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه واژه معنی ساکن ساکن .[ ک ِ ] (ع ص ) باسکون . بیحرکت . ایستاده . متوقف . ضد متحرک : بر جای ساکن می بود. (کلیله و دمنه ). || آب ایستاده . (مهذب الاسماء). آب ... ساکن ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساکن ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) وادیی است نزدیک طائف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساکن ساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) از اعلام مردان است و احمدبن محمدبن ساکن زنجانی ومحمدبن عبداﷲ ساکن از محدثانند. (از منتهی الارب ). ساکن ساکن (بی حرکت؛ در دستور زبان): همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ناوِچ nAvec. پیشوند نا و واژه ی سغدی وچ. ساکن (مقیم): همتای این واژه ی عربی، اینه... ساکن رگ ساکن رگ . [ ک ِ رَ ] (اِ مرکب ) عرق ساکن . ورید. رجوع به ساکن شود. ساکن شدن ساکن شدن . [ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکن گرفتن . مستقر شدن . جای گرفتن : حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان . مولوی . ... گوی ساکن گوی ساکن . [ ی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین است . (برهان قاطع). کره ٔ زمین . (ناظم الاطباء). || نقطه هایی را گویند که ... ساکن کردن ساکن کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سکونت دادن . || تسکین دادن . فرونشاندن . || آرامش خاطر بخشیدن . مطمئن کردن : هر که ترسد، مر ورا ایمن... ساکن ساختن ساکن ساختن . [ ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) تسکین دادن . فرونشاندن . رفع : داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی و عاقبت کار، و ساکن ساختن و فرونشاندن... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود