سالک
نویسه گردانی:
SALK
سالک . [ ل َ ] (اِ) جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود. زخم معروف و آن را ماهک گویند. رجوع به رساله ٔ احمد امامی چ تهران ص 355 شود.
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سالک .[ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مسافر و راه رونده . (ناظم الاطباء).راه رونده . (غیاث ). رونده . (اقرب الموارد). || (اصطلاح تصوف ) به اصطلاح صوفیه طا...
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) از اهل آن ولایت (اصفهان ) است . سوای این شعر از او مسموع نشد:جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از اومنفعل گشت و بمن گفت ت...
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) اسمش میر محمد اصلش از کاشان . سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد:بی روی تو ای مردم کاشانه ٔ چشم...
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مدتی در عراق وفارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد:جواب ...
سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مزرعه کوچکی است از دهستان خاور طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود و28 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
سالک/لیشمانیاز ( در افغانستان سالدانه یا دانه سال). بیماری پوستی مشترک بین انسان و حیوان از جمله جوندگان است که از طریق نیش پشه آلوده به انگل بنام پش...
سالک آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوچک زهان ، بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 103هزارگزی جنوب خاوری قائن . هوای آن سرد و دارای ...
سالک یزدی . [ ل ِ ک ِ ی َ ] (اِخ ) از شعرای اواخر قرن یازدهم هجری قمری است که او هم به ملاسالک معروف بود و مدتی در شیراز شانه رنگ میکرد...
سالک قزوینی . [ ل ِ ک ِ ق َزْ ] (اِخ ) محمد ابراهیم . از شعرای اواخر قرن یازدهم هجرت که به ملا سالک معروف و شاعری بوده پاک طینت و خوش سلیق...