گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سالک نویسه گردانی: SALK سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) از اهل آن ولایت (اصفهان ) است . سوای این شعر از او مسموع نشد:جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از اومنفعل گشت و بمن گفت ترا میجویم .(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 182). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی سالک سالک .[ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مسافر و راه رونده . (ناظم الاطباء).راه رونده . (غیاث ). رونده . (اقرب الموارد). || (اصطلاح تصوف ) به اصطلاح صوفیه طا... سالک سالک . [ ل َ ] (اِ) جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی... سالک سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) اسمش میر محمد اصلش از کاشان . سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد:بی روی تو ای مردم کاشانه ٔ چشم... سالک سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مدتی در عراق وفارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد:جواب ... سالک سالک . [ ل ِ ] (اِخ ) مزرعه کوچکی است از دهستان خاور طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود و28 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). سالک سالک/لیشمانیاز ( در افغانستان سالدانه یا دانه سال). بیماری پوستی مشترک بین انسان و حیوان از جمله جوندگان است که از طریق نیش پشه آلوده به انگل بنام پش... سالک آباد سالک آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوچک زهان ، بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 103هزارگزی جنوب خاوری قائن . هوای آن سرد و دارای ... سالک یزدی سالک یزدی . [ ل ِ ک ِ ی َ ] (اِخ ) از شعرای اواخر قرن یازدهم هجری قمری است که او هم به ملاسالک معروف بود و مدتی در شیراز شانه رنگ میکرد... سالک قزوینی سالک قزوینی . [ ل ِ ک ِ ق َزْ ] (اِخ ) محمد ابراهیم . از شعرای اواخر قرن یازدهم هجرت که به ملا سالک معروف و شاعری بوده پاک طینت و خوش سلیق... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود