سخت
نویسه گردانی:
SḴT
سخت . [ س ُ ] (ع اِ) آنچه از شکم جانوران و ذوات خفاف و ذوات حوافر برآید قبل از آنکه چیزی خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
تب سخت . [ ت َ ب ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبی شدید که درجه ٔ حرارت بیمار به حد نهایی بالا رود. رجوع به تب شود.
جان سخت . [ س َ ] (ص مرکب ) دیرمیر. آنکه بسختی جان دهد. که با بسیاری شکنجه و عذاب و دردها دیر میرد.
سخت پای . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از توانا و ثابت قدم . (آنندراج ). ستور که قوائم آن سخت بود : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش ...
سخت پشت .[ س َ پ ُ ] (ص مرکب ) محکم . استوار. سفت : چون آن گرد روی آهن سخت پشت بنرمی در آمد ز خوی درشت .نظامی .
سخت باز. [ س َ ] (نف مرکب ) کسی که در قماربازی دستی تمام داشته باشد. (آنندراج ) : شد دچارم سخت بازی در قمار دلبری هر دو عالم را به او در دا...
سخت بازو. [ س َ ](ص مرکب ) کنایه از توانا. (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ). قوی هیکل و توانا. (برهان ) : سعدیا تن به نیستی در ده چاره ٔ...
سخت پنجه . [س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) قوی پنجه . || مجازاً، کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ) : از سخت پنجه زر نستاند مگر عوان یک تن توان...
سخت جوشی . [ س َ ] (حامص مرکب ) برندگی : آهنی شد چو سخت جوشی کردلشکر ترک سست کوشی کرد.نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 126).
سخت جانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گران جانی : آزاد کنم ز سخت جانی وآباد کنم به سخت رانی . نظامی .شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت...
سخت رویی . [ س َ ] (حامص مرکب ) پررویی و سماجت . مقاومت . پایداری : چو پی سست وپوشیده شد استخوان دگر قصه ٔ سخت رویی مخوان . نظامی .نه زآن سر...