سخن
نویسه گردانی:
SḴN
سخن . [ س َ] (ع مص ) اشک گرم گریستن یعنی محزون و غمناک بودن . || (اِ) تب یا گرمی یا زیادت گرمی . (منتهی الارب ). تب ، و گفته شده است گرمی . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سخن فروش . [ س ُ خ َ ف ُ ] (نف مرکب ) متملق و چاپلوس . (آنندراج ) : ما را سخن فروش نهادی لقب چه بوداز چه بزر ز ما نخریدی همی سخن . فرخی (دیو...
سخن سنجی . [ س ُ خ َ س َ ] (حامص مرکب )عمل سخن سنج . سخن فهمی . ادیبی . سخن شناسی : هر که میزان سخن سنجی داند کردن بجزاز راستی مدحش شاهین نکن...
سخن شناس . [ س ُ خ َ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ سخن . سخندان . سخن سنج . ادیب : سخن شناسان بر جود او شدید یقین کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان ...
فراخ سخن . [ف َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) پرگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ).بسیارگوی . مکثار. (یادداشت بخط مؤلف ) : گرچه برحق بود فراخ سخن حمل دعویش ...
سخن گزار. [ س ُخ َ گ ُ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخنور : تا از برای گفت شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی .زرین سخن سوار ص...
سخن گستر. [ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) در عرف ، سخنگو و شاعر. (آنندراج ) : بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال که میر سیر شد از بنده ٔ سخن گستر. ع...
سخن نیوش . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو. شنونده . مقابل کر و ناشنوا : ماهی به روی لیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی . فرخی...
صاحب سخن . [ ح ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سخن ور. ناطق . گوینده .- امثال : مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد .رجوع به امثال و حکم شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.