اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سخن

نویسه گردانی: SḴN
سخن . [ س َ] (ع مص ) اشک گرم گریستن یعنی محزون و غمناک بودن . || (اِ) تب یا گرمی یا زیادت گرمی . (منتهی الارب ). تب ، و گفته شده است گرمی . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سخن ساز. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج ) : حدیثی که مرد سخن ساز گفت یکی زآن میان با ملک باز گف...
سخن سرا. [ س ُ خ َ س َ / س ُ ] (نف مرکب ) سراینده ٔ سخن . سخنگو. ناطق . سخنور : ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی ....
سخن روا. [ س ُ خ َ رَ ] (ص مرکب ) نافذالکلمه . که سخن او را بشنوند. مهتر و رئیس : مردی بود از جهودان بنی النضیر و مهتر و سخن روا بود و بر آن ...
سخن چین . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج ). غَمّاز. واشی . دوبهم زن . نمام . ساعی : گفته اش سربسر دروغ بوداو سخن ...
سخن جوی . [ س ُ خ َ ](نف مرکب ) متجسس . محقق . کنجکاو. (ولف ) : پزشکی سراینده برزوی بودبه پیری رسیده سخن جوی بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ...
پاک سخن . [ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) پاک گفتار. درست گفتار : آنکه او را بستاید چه بود، پاک سخن وانکه او را نستاید چه بود، یافه درای .فرخی .
تلخ سخن . [ ت َ س ُخ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) تلخ گفتار. تلخ زبان : گو ترش روی باش و تلخ سخن زهر شیرین لبان شکر باشد.سعدی .
سخن آرا. [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن آرای . شاعر. گوینده . و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج ) : بمدح مجلس میمون تو مزین بادجریده ٔ سخن ...
خام سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) کسی که سخن خام و ناسنجیده گوید. || (اِ مرکب ) سخن ناسنجیده را نیز گویند.
خوب سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . خوب گفتار. شیرین زبان : بزبان خاموش و کم سخن و خوب سخن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).وآن خوب سخن بخوش جوا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.